سلام عسلی من
من نمی دونم الان کجایی وچی کار می کنی اصلا به یاد من هستی یا فراموشم کردی می دونم
که تو هم هنوز دوستم داری از کارات اینو فهمیدم
من می خوام اینجا برات بنویسم
یعنی اینجا بشه خونه من وتو
امیدوارم که یه روزی اینجا رو ببینی
و بفهمی که چقدر دوستت داشتم و دارم
تو رفتی پیش از آنکه بتوانم طعم شیرین بودنت را بچشم. گاهی که به روزهای پرهیاهوی قبل میاندیشم و در خاطرات با تو بودن غرق میشوم دلم میخواهد فریاد بزنم و زمان را به عقب بکشم. کاش این قدرت را داشتم که زمین را چند دور برعکس بچرخانم تا به سالهای قبل بازگردم. زمانی که شیرینی نگاهت، کامم را شیرین میکرد و نوای دلنشین صدایت مرا به خواب شیرین فرو میبرد. به آن زمان که دستهای گرمت گرمابخش دستهای یخزدهام بود. آن گاه که در تلخ و شیرین لحظهها لبخند میزدیم